" مکتوب "
بین فرانسه و اسپانیا ، رشته کوهی است . در یکی از این کوه ها ، دهکده ای به نام آرخِلِس " Argeles " هست ، و در این دهکده ، تپه ای هست که به دره ای می رسد . هر روز بعد از ظهر ، هر روز بعد از ظهر پیرمردی از تپه بالا می رود و پایین می آید . سرگردان نخستین بار که به آرخلس رفت ، از این ماجرا خبر نداشت . در سفر دومش ، متوجه شد که با آن پیرمرد هم مسیر است . هر بار به دره می رفت ، جزئیات بیشتری در مورد آن مرد می فهمید : لباسش ، کلاه بره اش ، عصایش و عینکش . اکنون ، هر بار که به آن دره می اندیشد ، به یاد آن پیرمرد نیز می افتد ... هر چند خودش از این موضوع خبر ندارد .
سرگردان فقط یک بار با مرد صحبت کرد و به شوخی پرسید :
فکر می کنید خدا در این کوه های زیبای اطراف مان زندگی می کند ؟
پیرمرد پاسخ داد : خدا جایی زندگی می کند که به او اجازه ی ورود داده باشند .
.