رسم دنیا

c8tetbdoz7vp4ffjyf2u.jpg

برای چه به دنیا میاییم؟!

مارها قورباغه ها را میخوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند ، لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند ، لک لک ها گرسنه ماندند و شروع به خوردن قورباغه ها کردند!

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند ، عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواستار بازگشت مارها شدند ، مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند ،حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که اصلا برای خوردن به دنیا می آیند.

تنها یک مسئله برای آنها حل نشده باقی مانده است:

این که نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان؟!

گذر ...

تو !

همین تویی که دوستت دارم

بی دلیل و بی پروا

همین تویی که صدایت مرهم گریه های شبانه ام شده

همین تویی که وقتی نیستی دلم برای بودنت تنگ می شود

همین تویی که خنده هایت دنیایم را زیباتر می کند

همین تویی که  ...

خواهی رفت !

و دوباره ...

تمام تکیه های شکسته ای که بند زدم

فرو خواهد ریخت!

و دوباره ...

خواهم شکست و تنهاتر خواهم شد

تنهای تنها ...!

jwm5wgfu75tkiri9kx.jpg

زشت و زیبا

نه میشه باورت کنم
نه میشه از تو رد بشم
نه میشه خوبه من بشی
نه میشه با تو بد بشم
نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پایه موندنه منی
نه میتونم رهات کنم
نه میتونه تو خلوتش دلم صدا کنه تورو
نه میتونم بگم بمون..نه میتونم بگم برو
کجا برم که عطره تو نپیچه تو یه لحظه هام
قصمو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام
چه جوری از تو بگذرم تویی که معنیه منی
تویی که از منی اگر تیشه به ریشه میزنی
نه ساده ای نه خط خطی
نه دشمنی نه همنفس
نه با تو جایه موندنه
نه مونده راهه پیشو پس
نه میتونه تو خلوتش دلم صدا کنه تورو
نه میتونم بگم بمون..نه میتونم بگم برو
کجا برم که عطره تو نپیچه تو یه لحظه هام
قصمو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام
نه میشه باورت کنم
نه میشه از تو رد بشم
نه میشه خوبه من بشی
نه میشه با تو بد بشم
نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پایه موندنه منی

نه میتونم رهات کنم

نمیشه با تو باشمو اسیره دسته غم نشم

فقط میخوام با خواستنت تا هستم از تو کم نشم


برای تو که خیلی دوست دارم ...

مکتوب 1

مکتوب یعنی نوشته شده . به نظر اعراب ، نوشته شده به راستی برگردان مناسبی نیست ، چون با این که همه چیز پیشاپیش نوشته شده ، اما خداوند مهربان است ، و فقط برای آن همه چیز را پیشاپیش نوشت تا ما را یاری کند.

....

سرگردان در نیویورک است. با این که قرار ملاقاتی دارد ، دیر از خواب بیدار می شود ؛ و وقتی هتل را ترک می کند ، می فهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده. به دیر قرارش می رسد ، ناهار بیش از اندازه طول می کشد ، و به مبلغ جرمه اش می اندیشد. پول زیادی است.

ناگهان ، به یاد اسکناسی می افتد که دیروز در خیابان پیدا کرده. بین آن اسکناس و حوادثی ک ان روز صبح بر سرش آمده ، رابطه ی غریبی می بیند.

_ که می داند ؟ شاید این پول را پیش از کسی یافتم که بنا بود پیدایش کند! شاید این اسکناس را از سر راه کسی برداشتم که واقعا به ان نیاز داشته. که می داند ؟ شاید در ان چه پیشاپیش رقم خورده ، دخالت کرده ام!

احساس می کند باید از شر این اسکناس راحت بشود ، و درهمان لحظه چشمش به گدایی می افتد که در پیاده رو نشسته. بی درنگ اسکناس را به او می دهد و احساس می کند میان پدیده ها تعادلی بر قرار کرده است.

گدا می گوید : یک لحظه صبر کنید ، من دنبال صدقه نیستم . من یک شاعرم و می خواهم در ازای این پول ، شعری برایتان بخوانم.

سرگردان می گوید : خوب ، پس کوتاه باشد ، من عجله دارم.


گدا می گوید :

"اگر هنوز زنده ای ، به خاطر آن است که هنوز به آن جا که باید باشی ، نرسیده ای. "


"پائلو کوئلیو ؛ مکتوب"

دختر فداکار


همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن

dc838pysmgpiofd27d5c.gif

دلم گرفته از همه ، مهمون هر شبم غمه



...
دلم گرفته بازم از این دو روز دنیا
از آدما ، از این دل های تنها
از این که قاضی اند ولی ندیده
از این که با همن ولی غریبه

یکی بگه امانت چشام کو ؟!
یکی بگه ستاره شبام کو ؟!
خدا ببین تنها تر از همیشه ام
دلم می خواد دست تو رو بگیرم
سر روی شونه ات بذارم بمیرم
...
خسته شدم از هر چی سنگ و شیشه است
از تبر هایی که همش رو ریشه است

دلم گرفته بازم از این دو روز دنیا
خسته شدم از آدما ، از این دلای تنها
از این که با همن ولی غریبه
از این که قاضی میشن ندیده

از این که آدما شدن مترسک
از این که همدم تنهایی هاشون
شده یه مشت خاطره و عروسک

از این که شب سیاهه
از این که خورشید توی آسمونه
شک ندارم یواش یواش دارم میشم دیوونه
دییوونگی رو دوست دارم قشنگه
حداقلش دیوونه با دیگرون صادقه و یه رنگه ... !

سیلام گلا ... سال نو مبارک!

http://www.suodenjoki.dk/images/news/2005/happy_new_year_2005us.jpg


http://www.bostonherald.com/blogs/sports/rap_sheet/wp-content/uploads/2009/12/happy-new-year-2009.jpg


بعد از رفتنت

بعد رفتنت عزیزم ، بس که تنهایی کشیدم

قامتم خمیده از بس ، عشقتو به دوش کشیدم

تو غم بی همزبونی ، هی می کشتم لحظه هامو
روی برگ های شعرم ، خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی ، توی غربت یه کسی هست
خاطراتت زندگیشه ، اون غریبه خاطرت هست
اون که تو هفت آسمونش ، یه ستاره هم نداره
اون منم که دلخوشی شه ، گل من کسی رو داره

مثل دیگرون نبودم ، سر راهتو نبستم
می دونستم نمیای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جمع تو دل من ، تو حسابت پاکه پاکه
این خطای دل من بود ، اون که افتاده به خاکت

تو روزهایی که نبودی ، نمی دونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت ، تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه آرزومه ، پس دلیل ماتمم نیست

دیگه از گریه گذشته ، به جنون کشیده کارم
تو که خوشبختی عزیزم ، دیگه غصه ای ندارم

همسر زبل!

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم"
ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن
ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد
هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود
همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟
مرد گفت :"بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟"
جواب زن خیلی جالب بود
زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم ؟!


برنامه نویس ومهندس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.


برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند....
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟».
مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد . حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد.
و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید...

غم نامه ...

dc838pysmgpiofd27d5c.gif

سالگرد رفتن تو ست امشب

دلم غم خانه است امشب

هر چه در پیمانه است غم است امشب

شب رفتن ساقی تنهایی است امشب

دلم غم خانه است امشب

شب باریدن هفت آسمان دلتنگی است امشب

دو چشم آسمان بنگر پر از بی تابی است امشب

دلم غم خانه است امشب

شب مرگ آرزوهای من!  شب فریاد های بی صداست امشب

به جای شعر در یادم ، پُر از غم نامه است امشب

دلم غم خانه است امشب

تمام لحظه های تلخ این جدایی را،دلم از بر شده امشب ! دلم دیوانه است امشب

درون قاب ِ این دل ِِ خسته ، آخرین دیدار تو نقش بسته است امشب

دلم غم خانه است  امشب

فانوس شکسته ی  کهن سالم ، بر درخت آویخته است امشب

از زندگی تا مرگ ، فاصله چقدر کم است امشب


دلم غم خانه است امشب ...

88/12/3

u6db4r3h664b0l1wszny.jpg

داستاني زيبا و آموزنده از معناي عشق حقيقي  "راه ابراز عشق"

http://www.aftabblog.com/uploads/s/sahere/74277.jpg

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
 برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که


«عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی،از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››


قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


http://donavazan.persiangig.com/image/love_resize.gif

51owht52mnykjt4sqzxr.gif









خیلیییییییییییییییییییییی دلم گرفته
 دلم یه عالمه گریه می خواد ...
اما ...
اما سرم رو ، رو شونه کی بذارم وقتی نیستی ؟!
نیستی ...
نیستی ...
نیستی ...
تنهایی ، تنهایی ، تنهایی
منعکس می شود
در غم نبودن تو!

dc838pysmgpiofd27d5c.gif

نمیدونم

نمی دونم چرا این روزا

نوشتن انقدر سخت شده برام

گفتنی زیاد دارم اما بی صدام

شاید این حرفا که مونده رو دلم

دیگه جاش تو گنجه است

شاید این جدیدترین قانون دنیاست

نباید قفل نگفته های عاشق رو شکست!

همیشه عادتمه

به نگام که می رسی جات می ذارم

تو سکوت مبهمی ...

تو سکوت مبهمی پا روی قلبم می ذارم

نمی خوام عاشق بودنت بشم

تنهایی رو دوست دارم!

نمی خوام تنهاییم رو تنها بذارم ... !


ehfe9yffkind7zdpi0z3.jpg


 

گنجشک با خدا قهر بود

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

 

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

 

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

 

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

 

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

 

گنجشک هیچ نگفت و…

 

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت :
  لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

 

تو همان را هم از من گرفتی.

 

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

 

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

 

خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

 

از کمین مار پر گشودی.


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

 

خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

 

دشمنی ام برخاستی!

 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

 

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد... 

 

جمله روز :   جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست ...


تاریخچه درخت کریسمس



wchgdcm0jzvucpucl6qk.jpg

سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین می کردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.


واضح است که خانواده های ثروتمند انگلیسی به سرعت از این مد پیروی کردند و با ولخرجی تمام به تزیین درخت میپرداختند. در سالهای 1850، این تزیینات شامل عروسک، لوازم خانه مینیاتوری، سازهای کوچک، جواهرات بدلی، شمشیر و تفنگ اسباب بازی، میوه و خوراکی بود.

بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال 1830 است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند.

در حدود سالهای 1890، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد میشد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت میافت. جالب است که ار.پاییان از درختان کوچکی که حدود 1 تا 1.5 متر طول داشتند استفاده میکردند در حالی که آمریکاییان درختی را میپسندیدند که تا سقف خانه برسد.

در اوایل قرن بیستم، آمریکاییان درختهای کریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خودشان تزیین میکردند اما بخشهای آلمانی/آمریکایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینیهای کوچک بادامی ادامه می دادند.

کشف برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم-چه شخصی و چه دولتی- با برپا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس میرفتند.

در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد.

در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده میشد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین میکنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده میکنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح می دهند.

تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده میکنند و آنرا خوش یمن میدانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی چیز که هیچ وسیله ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب میرود و هنگام طلوع خورشید متوجه میشود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده اند.


imprxz8uxn3v3kab4ztw.jpg

fbg8ms9dwfu2l3gj4lob.jpg

کریسمس

0e1wh2hn37h8ce1v0oas.png


csriyo464ztfw0r7a0jg.jpg


کریسمس (به انگلیسی: Christmas)

(به فرانسوی: Noël) روزی است که برپایه گاهشماری مسیحیان زادروز عیسی دانسته می‌شود و بزرگترین جشن مسیحیان جهان می‌باشد. مسیحیان این روز را با آیینهای ویژه برگزار می‌کنند. برای نمونه درخت کریسمس را می‌آرایند و شخصیتی به نام بابانوئل در این روز پیشکشهایی به مردم می‌دهد. بیشتر مسیحیان این جشن را در۲۵دسامبر برگزار می‌کنند.

سرچشمه این جشن را در مهرپرستی -که کیش رومیان پیش از گرویدن به مسیحیت بود- می‌دانند.

. مورخان می‌گویند این جشن گرچه متعلق به مسیحیان است اما در اصل از ایران باستان و آیین "مهر" (میترائیسم) گرفته شده و به همین دلیل، با دی و شب یلدای ایرانی همزادی و اشتراکات فراوان دارد

 زمان "کریسمس" اکنون نیز میان شاخه‌های مختلف مسیحیت اعم از ارتدوکس ، کاتولیک و پروتستانها، متفاوت است و هریک، مبنایی را برای آن تعیین کرده‌اند گرچه همگی به سالروز تولد "مهر" (میترا) - خدای پاکی- در ایران باستان نزدیکندعده بسیاری نیز معتقدند که "بابانوئل"، شخصیت افسانه‌ای که مسیحیان را در ایام کریسمس با هدایای خود، خوشحال می‌سازد، در واقع از "عمو نوروز" ایرانی الهام گرفته شده است!

http://cupcakejones.files.wordpress.com/2009/11/christmas-scene.jpg

http://www.funny-potato.com/blog/wp-content/uploads/2008/12/merry-christmas.jpg

بفرمایین این هندونه رو برای شما نگه داشته بودم


3y3hw7b20pb64kt1auu0.jpg
cu3o5gxqnpd79b6hig6.gif

سلام یه سلام پر از احساس و عشق 

اول از همه کریسمستون مبارک! Heart Smile

دوم این که از شما دوستان عزیزم که در نبودنم اومدین و نظر دادین ممنونم 

ببخشید منتظرتون گذاشتم ... 

4u

f9b2o1moig3usk7a1khu.jpg